|
در اواخر ماه اسفند 1390 به همراه دوستان به توچال رفته بوديم . ساعت هشت و نيم صبح با يك اتوبوس از مدرسه حركت كرديم و حدود سي دقيقه در راه بوديم و بعد از چند دقيقه توقف در پاركينگ مجتمع تفريحي توچال ، به اتوبوس به ايستگاه تله كابين رفته و بعد از تحمل يك ساعت صف با دو نفر از بهترين دوستان سوار بر تله كابين شديم و عكس هاي زيبايي از منظره كوه گرفتيم و تهران زيرپاي ما بود و واقعا يك شهر بزرگ مثل تهران در برابر خلقت خداوند مانند مورچه اي در جمع فيل هاست . بعد از 15 دقيقه به ايستگاه پنجم رسيده و با دوستان مدرسه برف بازي رو شروع كرديم و عكس هاي قشنگي هم گرفتيم و حسابي به هم برف زديم و ميدان جنگ راه انداخته بوديم و بعد استراحتي چند دقيقه اي در كافي شاپ داشتيم و سپس براي برف بازي و سر خوردن كمي از ارتفاع بالا رفتيم و حسابي سر خورديم و بازي كرديم و بعد به همراه معلم عزيزمون به پايين اومديم و بعد از نيم ساعت صف و له شدن زير دست و پاي پسرها و دخترها ، سوار تله كابين شديم و به پايين اومديم و يك آبميوه خنك و عدسي داغ بسيار به من چسبيد و بعد سوار اتوبوس شديم و اومديم مدرسه و نهارها رو گرفتيم و اومديم خونه . اين بود خاطره يك روز خوب با دوستان . صفحه قبل 1 صفحه بعد |